قومیت در ساختار سیاسی یک جامعه بسته به اهمیت آن در روابط اجتماعی و نظام طبقاتی و با توجه به گزاره های رایج در فرهنگ، نسبت به قومیت تعریف می شود . در واقع برداشت یک قوم از خودی و غیر خودی مبنای عمل سیاسی نخبگان آن است و این عمل سیاسی ناخودآگاه روابط آن قومیت را با سایر قومیت ها تعریف می کند.
می توان اقوام را به سه دسته تقسیم بندی کرد این تقسیم بندی بر حسب روابط اقوام با یکدیگر است و هیچ گونه آگاهی از درونه آن بدست نمی دهد
1- اقوام منحصر : قوم منحصر قومی است با مرزهای بسته و بدون تعامل ، رویکرد این گونه اقوام نسبت به مسائل معمولا پاک کردن صورت مساله است به این نحو که سعی می کند همه چیز را نفی کند و از نفی آنها به اثبا ت خود برسد .معمولا این اقوام در یک موقعیت سرزمینی مشترک قوم غالب بوده اند و همین امر به خودی خود نوعی انحصار گری در عمل را به دنبال می آورد.این گونه اقوام استعداد بالایی برای درگیری دارند و معمولا یک طرف تمام منازعات قومی را تشکیل میدهند
2- اقوام متعامل : اقوامی با دیدی فراقومی و عملی قومی این گونه از اقوام مرزهایی بسته دارد اما به طور دائم با اطراف خود در برخورد است مدام دست به تشکیل ائتلافات و گروهبندی ها می زند و سعی دارد خود را در یک محیط چند گانه، مستقل اما جمع گرا نشان دهد این گونه از اقوام بیشترین برخورد را با اقوام منحصر دارند
3- اقوام باز : مرزهای این گونه از اقوام بر روی دیگران باز است در دید این اقوام خودی کسی است که با آنها به در گیری مستقیم نپردازد این اقوام به راحتی در واحدهای بزرگتر حل و جذب می شوند و در ساختارهای چند قومی انعطاف پذیر ترین گروه هستند
ذکر این نکته لازم است که یک قوم در موقعیتهایی متنفاوت می توانند هرکدام از الگوهای بالا باشد . مثلا یک قوم باز در برخورد با یک قوم منحصر به راحتی تبدیل به یک قوم متعامل و یا منحصر می شود.اما رابطه قومیت در چهارچوب ملت تعریف می شود و تقسیم بندی فوق تنها با ملیت مشترک اقوام قابل توجیه است وگرنه اگر اشتراک ملی موجود نباشد اصولا رابطه ای تعریف نمی شود.
به طور خلاصه برداشت یک قوم از مفاهیم ذیل خط سیر برخوردهایش با سایر اقوام را مشخص می کند.
1- ملت : در فرهنگ سیاسی یک قوم منحصر ملت عبارت است از تمام افرادی که به نحوی متعلق به آن قوم خاص باشند .و سایر افراد اگر چه با مشخصات سرزمینی یکسان و حتی مذهب و زبان مشترک صرفا بیگانگانی نزدیک هستند که جبر محیط آنها را وادار به تعامل و رابطه کرده است . این رابطه می تواند یک رابطه برابر و یا بالاتر باشد که نوع آن بسته به قدرت و توان طرف مقابل تعریف می شود و به راحتی می تواند تغییر کند و به نحوی دیگر برقرار شود . اما قوم متعامل ملت را مجموعه ای از تمام اقوام تعریف می کند. مجموعه هایی با مزربندیهای مشخص شبیه به دولتهای ائتلافی این نوع از اقوام قائل به سرنوشت مشترک هستند و همین امر آنها را وادار به تساهل می کند .اما اقوام باز ملت را یک واحد تعریف می کنند واحدی که یک جزء است و آن خود ملت است
2- حکومت : قوم منحصر حکومت را حق قانونی و طیبعی خود می داند و هر گونه تلاش برای رسیدن به آن را جهادی مقدس برای وصول به حق محسوب میکند . اما قوم متعامل صرفا قائل به اشتراک سیاسی است و رسیدن به حکومت را معلول شرایط سیاسی به حساب می آورد نه یک حق طیبعی اما معتقد به سهم بندی است . در حالی که قوم باز حکومت را نتیجه اوضاع سیاسی می داند و بس
عوامل دخیل درروابط اقوام
بردارهای قومیت ذاتا واگراست و این واگرایی نتیجه طیبعی هویت قومی است. یک قوم ناچار برای هویت بخشیدن به خود مرزهایی را تعریف می کند که در آن دیگران بیگانه هستند . نتیجتا برای دستیابی به وحدت ملی باید اقوام را کم رنگ کرد و از نقش آنها در بازی های سیاسی کاست عواملی که می تواند با عث همگرایی بیشتر اقوام شود و یا بر عکس این واگرایی را تشدید کند به طور عمده به شرح ذیل است
1- اقتصاد: اقتصاد در روابط اقوام نقشی دو طرفه دارد بسته به نوع مناسبات اقتصادی در تولید،عرضه و تراکم می تواند واگرایی بردارهای قومی را بیشتر یا کمتر کند درمورد اقتصاد سه حالت زیر بر قرار است
الف) تعادل اقتصادی : در این وضعیت اقوام در یک رابطه نرمال اقتصادی قرار دارند و به طور فزاینده ای با یکدیگر بستگی اقتصادی پیدا کرده اند طوری که هر گونه تنش قومی تاثیری نامطلوب بر این روابط گذاشته و باعث زیان اقتصادی می شوند در این وضعیت اقوام تلاش خواهند کرد که عنصر قومیت را کم رنگ کرده حتی آن را به فراموشی بسپارند .مانند وضعیت کشور سوئیس در قرن گذشته
ب) سلطه اقتصادی: این حالت نه تنها کمکی به همگرایی اقوام نمی کند بلکه شکافها را گسترش داده و عملا نزدیکی اقوام را ناممکن می کند زیرا قوم غالب به دلیل غلبه و قوم مغلوب به خاطر حس ناشی از استثمار حاضر به نزدیکی نخواهد شد . در این وضعیت پدید آمدن جنبش های افراطی در هر دو طرف امری محتمل است . شبیه وضعیت سیاهان در آمریکا و یا برتری اقتصادی یهودیان درآلمان قبل از هیتلر .
ج) استقلال اقتصادی: این وضعیت به خودی خود نه تنش ایجاد می کند و نه همگرایی را سبب می شود اما در روابط بین اقوام یک اهرم بازدارنده محسوب نمی شود.
2- مذهب: اگر از ادیان صرف نظر کنیم،مذاهب در طول تاریخ همیشه تنش زا بوده اند زیرا اقوام معمولا با مذاهب مختلف رابطه دارند و اگر روابط اقوام بر پایه مذاهب بنا شود خواه نا خواه منجر به درگیری می شود و این درگیری ها خونبارترین آنها در تاریخ است زیرا توجیه مذهبی بسیاری از مسائل بشری را آسان می کند .
3- تاریخ: تاریخ یک قوم گذشته ای است منحصر در همان قوم مگر آنکه زمینه های تاریخ مشترک ملی به حدی قوی باشد که تاریخ وگذشته قومیت را به عنوان بخشی از آن تعریف کند و تنها در این صورت است که می تواند همگرا باشد .
4- زبان: زبان معمولا یک عامل همگرا است زیرا اقوام در تعامل با یکدیگر و ساکن در اقلیمی مشترک در طول تاریخ خصوصیات زبانی یکسانی کسب می کنند و به راحتی می توان در این مورد همگرایی ایجاد کرد مگر آنکه عوامل دیگری وجود داشته باشد که با عث شود نتیجه تنش در تفاوت زبانها ظاهرشود .
5- جغرافیا: جغرافیای مشترک بسته به تاریخ عاملی مهم در مناسبات قومی است . ساکن یا مهاجر بودن یکی از آقوام، تعلق یک منطقه به یک قوم در گذشته دور می تواند با عث ایجاد تنش گردد . اما اختلاط جغرافیایی اقوام در یک منطقه عاملی بازدارنده است
آینده اقوام در افغانستان
با توجه به مطالب فوق در باب تقسیم بندی اقوام و عوامل دخیل در روابط آنها و تطبیق آن با جامه امروز افغانستان شاید رسیدن به این واقعیت تلخ که تمام عوامل فوق در جهت واگرایی قومی در افغانستان حرکت میکند کمی نا امید کننده باشد .
تنها چیزی که درساختار آینده جامعه افغانستان می تواند عامل همگرایی شود . نفع اقتصادی است. دولت آینده افغانستان باید تلاش کند که تعادل اقتصادی و نه استقلال اقتصادی ایجاد شود تا اقوام بر پایه آن به یک نقطه مشترک برسند . ضمن اینکه اختلاط جغرافیایی اقوام در مناطق توسعه یافته و تکیه بر تاریخ مشترک ملی و پر رنگ کردن آن می تواند به تعدیل روابط ویران قومی در افغانستان کمک کند.
کلمات کلیدی: